۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

اعترافات تلوزیونی دیکته شده به عبدالحمید ریگی و حقیقت (قسمت اول)

حمید جان قبل از اسارت حمید جان در اسارت
اعترافات تلوزیونی دیکته شده به عبدالحمید ریگی و حقیقت (قسمت اول) من عبدالرئوف ریگی متولد 1359 هجری شمسی و یک سال کوچکتر از عبدالحمید ریگی و فاضل حوزه علمیه و مدرس حدیث و منطق و فلسفه و تاریخ و مولف چند کتاب و الان عضو مجمع علمای جنبش مقاومت جندالله هستم که لازم دیدم توضیحاتی پیرامون اعترافات برادر عزیزم عبدالحمید ریگی و چگونگی پیوستنش به جنبش و دستگیری وی ارائه دهم تا مردم حق جو از حقیقت مطلع شوند و از دروغهای مکارانه وزارت وحش اطلاعات آگاه گردند. با نگاهی به مجوعه اعترافات عبدالحمید ریگی هر انسان با شعوری در می یابد که اعترافات ایده های خود وی نیستند و پخش این اعترافات واقعا اوج پستی و رذالت مجریان و مسئولان را نشان می دهد که یک انسان مجبور و مظلوم را وادار به اعمال و گفتاری می کنند که بدور از شان انسانی است و هیچ انسان آزاده ای دست به چنین اقدامات ضد اخلاقی نمی زند. رهبر عزیز امیر عبدالمالک در قضیه تعامل با اسرای رژیم همیشه می فرمایند : " یک اسیر دیگر یک اسیر است ،یک انسان ناتوان و ضعیف است لذا باید با اسیر انسان گونه برخورد شود". و من بارها از ایشان شنیدم که فرمودند :"توجه داشته باشید رژیم الگوی ما نیست و ما از پیامبر عظیم الشان پیروی می کنیم و آنحضرت دستور دادند با اسیران به نیکی رفتار شود". اما رژیم ضد اسلامی ایران نمونه درندگی و وحشی گری را در رفتار با اسیران به نمایش گذاشته و یکی از رذل ترین و پست ترین اعمالش که موجبات نفرت عمومی را فراهم آورده است و حتی مراجع و بزرگان تشیع را هم به اعتراض شدید واداشته است پخش اعترافات از انسانهای ناتوان و در بند است که اگر واقعا معتقد به چنین نظراتی بودند هنگامی که در آزادی به سر می بردند باید این سخنان را اظهار می کردند و هر انسان ذی شعوری می داند که چنین اعترافاتی هیچ ارزش شرعی و قانونی ندارد. به یاد واقعه اعتراف یک فرد خطاکار نزد پیامبر اسلام می افتم که خدمت آنحضرت صلی الله علیه و سلم حاضر شده و گفت یا رسول الله من مرتکب زنا شده ام و پیامبر اسلام چهره اش را برگرداند و از معترف خواست که برود ولی آن شخص باز تکرار کرد و باز پیامبر اسلام صلی الله علیه و سلم از وی خواست که برود و آن شخص برای بار سوم تکرار کرد و پیامبر باز نپذیرفت و از وی خواست که برود و حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه به او گفت که اگر برای چهار بار اعتراف کنی طبق قانون مجازات می شوی و آن شخص برای بار چهارم اعتراف نمود ولی باز هم پیامبر اسلام نمی پذیرد و رو به آن شخص می فرماید شاید عملی غیر از زنا مرتکب شده ای اما آن شخص می گوید نه یا رسول الله من مرتکب زنا شده ام که پیامبر اسلام دستور اجرای قانون می دهد ولی باز هم می فرماید : اگر این شخص توبه می کرد و گناهش را مخفی می کرد بهتر بود. این رفتار پیامبر اسلام با یک گناهکار است که خود با پای خود به پیامبر مراجعه کرده است و پیامبر می خواهد وی را از سزا نجات دهد ، الان مقایسه کنید رفتار نظام ضد اسلامی ایران را با نظام اسلامی که پیامبر ترسیم نمودند و آیا ذره ای این نظام پلید با اسلام همخوانی دارد و آیا مسئولان و دادگاههای نظام چنین با مردم رفتار می کنند؟ آنچه که در نظام ایران مشهود است وحشی گری و جنایت و تجاوز و تعدی به حقوق انسانهاست و در بازداشتگاههای نظام انسانیت معنائی ندارد و حتی خدا فراموش می شود و در بسیاری از بازداشتگاههای نظام ولایت فقیه بر تابلوها نوشته شده است العیاذ بالله :خدا رفته مسافرت...... و انسانها در این بازداشتگاهها مرگ را آرزو می کنند و حتی می گویند که هر چه می خواهید به شما می گوئیم فقط ما را اعدام کنید ،جوانان چنان مورد بی حرمتی قرار می گیرند که آروزی اعدام می کنند و برای اعدام شدن لحظه شماری می کنند تا از تجاوز جسمی و جنسی پاسداران جنایتکار و کثیف نجات یابند و در برابر تهدیدات بی شرمانه ای که انسان از ذکر آن شرم دارد حاضر می شوند هرچه پاسداران می گویند بر زبان بیاورند ، در چنین محیطی کدام عقل سلیم می پذیرد که اعترافات آن انسانهای بی بس و ناتوان را بپذیرد و یا اصلا توجهی به آن کند و حتی انسان شرم می کند به چنین اعترافاتی و صحنه به ذلت کشیده شدن انسان حتی اگر دشمن باشد نگاه کند. واقعا که در نظام ایران انسانیت ارزش خود را از دست داده است و انسانها تبدیل به حیواناتی شده اند که از احساسات و ارزشهای انسانی تهی شده اند که از تحقیر یک انسان خوشحال شده و نعره مستانه سر می دهند در صورتیکه پیامبر اسلام صلی الله علیه و سلم فرمودند حرمت یک انسان نزد الله از حرمت خانه کعبه بیشتر است و یکی از اصحاب پیامبر رو به کعبه می کرد و می گفت ای کعبه تو نزد الله بسیار ارزش داری اما حرمت یک انسان بیش از تو ارزش دارد و الله از تخریب کعبه چنان خشم نمی گیرد که از تخریب و تحقیر یک انسان خشم می گیرد. و در روایات آمده است که وقتی پیامبر و یارانش حد را بر یک فرد زانی به اجرا در می آوردند حضرت خالد بن ولید رضی الله عنه یک کلمه زشت در مورد آن فرد به کار برد ، در مسیر بازگشت جسد یک الاغ مرده را دیدند پیامبر اسلام رو به خالد بن الولید رضی الله عنه کرد و فرمودند ای خالد اگر از گوشت این الاغ مرده می خوردی بهتر بود از اینکه در مورد برادرت آن کلمه را به کار بردی! این برخورد پیامبر نشان می دهد که یک انسان اگر چه مجرم باشد نباید تحقیر شود و نباید مورد ناسزا قرار گیرد. اما نظام ایران همه این ارزشها را زیر پا گذاشته است و در این نظام انسانیت مفهومی ندارد و فقط درندگی و وحشی گری و جنایت و تجاوز و تعدی به حقوق انسانها معنا دارد و به حق که ایران در تاریکترین دور خود به سر می برد و جامعه ایرانی وحشی ترین و پلید ترین و خونخوارترین نظام تاریخش را تجربه می کند و شاید اندکی از این جنایات را در دور صفوی ببینیم که الحق و الانصاف نظام کنونی پیروان خوبی برای صفویان بوده است که زنده زنده انسانها را می خوردند. در چنین نظامی اعترافات انسانهای ناتوان و اسیر چه ارزشی می تواند داشته باشد لذا من تنها به بیان سرگذشت عبدالحمید ریگی می پردازم و حقائق را با مردم در میان می گذارم تا عمق رزالت و دروغگوئی نظام آشکار گردد و روشن شود که این نظام بوئی از انسانیت و اسلامیت نبرده است و با دروغ می خواهد خود را حفظ نماید واقعا جای تعجب است که یک نظام چنان حقیر شود که برای بقایش از یک انسان مظلوم و ناتوان و اسیر بهره برداری نماید. عبدالحمید ریگی متولد 1358 هجری شمسی می باشد و تحصیلات ابتدائی اش را در دبستان شهدای گمنام زاهدان (نام دبستان هم بیگانه )به پایان رساند و به خاطر رفتارمعلمان که غیر انسانی با دانش آموزان بلوچ رفتار می کردند ( و من خود شاهد بودم و همراه عبدالحمید در همین مدرسه درس می خواندم )پس از 5 سال ترک تحصیل می کند و مدتی بیکار و سپس به مغازه داری پرداخت که نتیجه ای عائدش نشد و بالاخره مانند هزاران جوان بلوچ از بیکاری به کار قاچاق مواد مخدر روی آورد که با مخالفت شدید خانواده مواجه شد زیرا خانواده ما با کار مواد مخدر مخالف بود و درآمد مواد مخدر را حرام می دانست ،به همین خاطر پدر و مادر و برادران و خواهران از او ناراحت شدند و با او قطع رابطه کردند و عبدالحمید تا مدتها تهران بود و زاهدان نمی آمد و هیچ ارتباطی با خانواده و برادران نداشت و برادر عزیز امیر عبدالمالک که شدیدا با کار مواد مخدر مخالف بود از وی می خواست که این کار را ترک کند اما او به کارش ادامه داد تا اینکه در کرمانشاه دستگیر و محکوم به سه سال حبس شد پس از آزاد شدن عبدالحمید تصمیم گرفت کار مواد مخدر را ترک کند و در شهر زاهدان یک مغازه باز کند که موجب خوشحالی خانواده گردید و همین زمان با یک خانواده تهرانی آشنا شد که نهایتا این آشنائی منجر به وصلت با این خانواده شد و عبدالحمید ریگی با فائزه منصوری دخترخوانده سید محمد موسوی ازدواج کرد ، سید محمد موسوی سرپرست این خانواده بود که به قول دختر خوانده اش چند بار ادعای مهدویت کرده بود و یکی از شیعیان متعصب بود و مادر فائزه منصوری قبل از سید محمد موسوی از چهار شوهر قبلا طلاق گرفته بود و برای پنجمین بار با سید محمد موسوی که خود را سید می دانست و ادعای مهدویت می کرد ازدواج کرده است. این ازدواج باری دیگر عبدالحمید ریگی را به سوی تجارت مواد مخدر سوق داد و این زمانی بود که جنبش جندالله فعالیتش را با رهبری امیر عبدالمالک آغاز کرده بود و من همان زمان در کنار تدریس به جنبش ملحق شدم و از عبدالحمید خواستیم که تجارت مواد مخدر را ترک کند و به جنبش ملحق شود که او وعده داد کار مواد مخدر را ترک کند و به جنبش ملحق شود و اعلام همکاری نمود پس از آن عبدالحمید شروع به همکاری با جنبش نمود اما مدتی طول نکشید که به خاطر خیانت یک عضو جنبش پس از عملیات بزرگمهر زاهدان و مرصاد خاش تعدادی از اعضای جنبش دستگیر شدند و عبدالحمید ریگی همراه سه تن دیگر از اعضای جنبش که برای عملیات به تهران رفته بودند و در خانه عبدالحمید ریگی بودند همراه با مواد منفجره دستگیر شدند. در اعترافات تلوزیونی هیچ اشاره ای به این دستگیری نشده است چون عبدالحمید ریگی هنگامیکه در تهران دستگیر شد قول همکاری داد و گفت که اشتباه کرده است و گول خورده است و توانست خود را نجات دهد که من در قسمت دوم به چگونگی این دستگیری می پردازم.
عبدالرئوف ریگی

۱ نظر:

ناشناس گفت...

http://zaboljan.blogspot.com/