۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

اعترافات دیکته شده به عبدالحمید ریگی و حقیقت قسمت دوم

عبدالحمید قبل ازاسارت
عبدالحمید در اسارت
اعترافات دیکته شده به عبدالحمید ریگی و حقیقت قسمت دوم اواسط سال 83 در روزهای آغازین پایه گذاری جنبشی که برای نشر قسط و عدالت و برابری و نجات از ظلم و ستم و بربریت متجاوزان قیام کرده بود مانند تمامی جریانهای حق جو و حق طلب تاریخ فردی منافق و خائن که از مهر و دوستی و انسانیت والای مجاهدان ایمان و عقیده سوء استفاده کرده بود به آرمان الهی و پیمان ایمانی خیانت ورزید و در دام پلید وزارت اطلاعات افتاد ، وزارت اطلاعات براحتی و به همکاری برادر این خائن دامی برایش پهن کرد که جز زیان چیزی دیگر برایش در بر نداشت و در مرحله اول فقط از او خواسته بودند که نام یکی از اعضای جنبش که در شهر زاهدان سکونت دارند را بگیرد و در قبال این همکاری به وی تامین خواهند داد که این فرد پذیرفته بود و پس از دستگیری نفر اول وقتی این فرد خائن برای اخذ تامین تماس گرفت مدیر کل وزارت اطلاعات زاهدان آقای یوسفی با او صحبت کرد و به او گفت نوار ضبط شده از همکاری تو پیش ماست اگر با ما همکاری نکنی ما صدای ضبط شده ات را پخش خواهیم کرد که این امر سبب شد آن خائن به خیانت ادامه دهد.
خیانت آن فرد موجب دستگیری تعدادی از اعضای جنبش جندالله شد و این بزرگترین ضربه جنبش از آغاز بنیانگذاری تاکنون بوده است زیرا جنبش روزهای آغازین زندگی خود را آغاز کرده بود که به ناگاه به علت خیانت یک فرد که در تاریخ ثبت خواهد شد از هم پاشید و14 تن از بهترین و شجاع ترین و سلحشورترین فرزندان جنبش دستگیر شدند در این میان عبدالحمید ریگی که هنوز عضو جنبش نبود و فقط همکاری کرده بود نیز در تهران دستگیر شد اما این دستگیری مخفی نگه داشته شد و یک ماه پس از دستگیری در حالیکه همه به دستگیری وی یقین کرده بودند به زاهدان آمد و گفت : شبی که نیروهای وزارت اطلاعات به منزل وی یورش برده اند موفق به فرار شده است در صورتیکه عبدالحمید ریگی یک ماه را در بازداشت گذرانده بود و سر ماموران وزارت اطلاعات کلاه گذاشته بود و با اعلام همکاری با وزارت اطلاعات خود را نجات داده بود اما وزارت اطلاعات با اینکه وی را آزاد کرده بود همچنان دنبالش بود و عبدالحمید هم یقین داشت که تحت تعقیب است لذا با هوشیاری و زیرکی چند روز در شهر زاهدان مخفی شد و دنبال اوضاع مساعد برای خارج شدن از شهر زاهدان بود و آن زمان هنوز تمامی اعضای جنبش در شهرها بودند و رهبر جنبش در شهر سراوان اسکان داشت و عبدالحمید ریگی مخفیانه از شهر زاهدان خارج شده و تمامی وسائل خود از جمله ساعت و موبایل و حتی لباسهائی را که وزارت اطلاعات داده بود در شهر زاهدان گذاشت و به سراوان رفت تا با واسطه ارتباط برقرار نماید و با رهبر جنبش ملاقات نماید.
چنانچه بوسیله واسطه ملاقات انجام گرفت و عبدالحمید فورا از رهبر جنبش خواست که شهر را ترک کرده و به کوه برود و لحظه ای هم درنگ نکند،عبدالحمید چنان اصرار و پافشاری می کرد که اصرار او موجب تعجب همه شد اما او جرات نکرد که جزئیات دستگیری اش را بگوید چون وزارت اطلاعات گفته بود در صورتیکه درست ماموریت را انجام ندهد جان زن و فرزندانش که گروگان وزارت اطلاعات بودند به خطر می افتد و همچنین به او گفته بودند اگر درست کار نکنی فیلم اعترافات و همچنین اعلام همکاری را پخش می کنیم که پیش مردم رسوا شوی و مبارزان هم به تو شک خواهند کرد به همین خاطر عبدالحمید دنبال راهی بود که هم بتواند رهبر جنبش را نجات دهد و هم جلوی آبروریزی خود را بگیرد و از رهبر جنبش خواست فورا شهر را ترک کند چون خطر وی را تهدید می کند و همان شب رهبر جنبش و تعدادی از دوستان همراه با عبدالحمید از شهر سراوان خارج شدند. عبدالحمید ریگی همراه با رهبر جنبش از شهر خارج شد اما از پیوستن به جنبش خود داری کرد و به همکاری خود با جنبش ادامه داد تا زمانیکه عملیات کوه سفید(من در کتابی با عنوان" مبارزه ما" که در حال تالیف است با تفصیل جزئیات این عملیات و سائر عملیاتهای جنبش را بیان کردم) رخ داد و بسیاری از حقائق روشن شدند ، عبدالحمید ریگی در عملیات کوه سفید که یکی از پر تلف ترین عملیاتها برای رژیم بود شریک بود و ماموران اطلاعاتی خصوصا آقای محمدی مسئول پرونده جنبش جندالله از وزارت اطلاعات تهران سعی کردند با عبدالحمید تماس برقرار نمایند چنانچه تماس با واسطه یکی از مبارزان محلی برقرار شد و آقای محمدی از عبدالحمید خواست که خود را تسلیم کند که عبدالحمید به جای پاسخ دادن دست روی ماشه گرینوف گرفته و می گوید پاسخ شما جنایتکاران گلوله است و بس و اینجاست که آقای محمدی و تیم همراهش یقین می کنند که عبدالحمید سر آنها کلاه گذاشته است و این درگیری که چند روز ادامه داشت با تلفات شدید رژیم و با پادرمیانی علمای منطقه پایان یافت و عبدالحمید ماجرای دستگیری خود و چگونگی کلک زدن و گول زدن وزارت اطلاعات را برای مبارزان جنبش توضیح داد و علت مخفی کردن موضوع را پخش فیلم اعترافات و اعلام همکاری عنوان نمود که قابل درک بود. این زمانی بود که من هنوز در شهر زاهدان بودم و هنوز هیچ مدرکی علیه من وجود نداشت و من مشغول تدریس و همچنین فعالیتهای فرهنگی برای جنبش بودم اما همه فعالیتهای من و اعضای داخلی جنبش کاملا سری و مخفی بود و از سوئی فعالیتهای علمی من مانع اقدام وزارت اطلاعات بود چون آنها فکر می کردند که اگر بر من فشار بیاورند از شهر خارج شده و به جنبش ملحق می شوم و از عضویت من در جنبش خبر نداشتند. زمانیکه وزارت اطلاعات از عبدالحمید مایوس شد به و سعی کردند بین عبدالحمید و رهبر جنبش اختلاف بیاندازند به همین جهت به افشاگری پرداخته و توسط مزدوران خود اعلام کردند عبدالحمید ریگی مامور ماست و نشانه هائی از دستگیری وی در تهران را بین مردم پخش کردند اما شایعات چندان تاثیری نگذاشت به همین خاطر خواستند از طریق من به صورت موثق خبر همکاری عبدالحمید را به رهبر جنبش برسانند. یک روز وقتی از کلاس درس برگشته بودم و در کتابخانه شخصی مشغول مطالعه بودم زنگ تلف به صدا در آمد و من گوشی را برداشتم که با یک صدای ناآشنا مواجه شدم که از من پرسید مولوی ریگی هستند ؟ من در جواب گفتم خودم هستم، شما ؟ او خود را شفیعی یکی از کادر وزارت اطلاعات معرفی نمود و گفت ساعت 3 بعد از ظهر دوستانی می خواهد با شما در منزل خودتان ملاقات کنند و باید پدرتان هم حضور داشته باشند ،من کمی ترسیدم که شاید مشکلی برای یکی از دوستان داخل شهر پیش آمده باشد اما پس از تحقیق مطئمن شدم که چنین چیز نیست و باید کار بسیار مهمی باشد که افرادی از وزارت اطلاعات می خواهند به خانه بیایند و اگر قصد دستگیری من را داشتند زنگ نمی زدند به همین خاطر مطمئن شدم و منتظر ماندم.
دوستان داخل خیابان گزارش دادند که خیابان جام جم به طور غیر محسوسی کنترل می شود و حتما باید افراد بزرگی باشند که برای ملاقات می آیند به هر صورت ساعت 3 بعد از ظهر رسید و چند خودروی شخصی با افراد لباس شخصی جلوی درب خانه ایستادند و فقط سه نفر به داخل خانه آمدند که با لبخند وسلام با همدیگر روبرو شدیم و آنها یقینا می دانستند که من دشمن آنها هستم و من که شکی نداشتم به همین خاطر به طور رسمی و قانونی با آنها برخورد کردم که یکی از آنها که قد بلندی داشت و یک پایش مصنوعی بود لب به سخن گشود و گفت من حاج یوسفی هستم و به طرف یکی از همراهانش اشاره نمود و گفت این حاج آقا محمدی مسئول پرونده جندالله در وزارت اطلاعات تهران و یک نفر دیگر هم آقای جلال بازجوی اعضای جندالله در تهران می باشند .
پس از معرفی آقای محمدی شروع به حرف زدن کرد و گفت 25 سال هیچ کس سر من کلاه نگذاشت اما حمید سر من کلاه گذاشت این حرف را با عصبانیت کامل گفت که نشان می داد خیلی عصبی است و کنترل خود را از دست داده است ،او باز گفت حمید به ما خیانت کرد اما راه توبه برایش باز است و شما باید با او تماس بگیرید و بگوئید که این کارها خوب نیست ، ما به حمید خیلی نیکی کرده ایم و امروز من تحت فشار هستم و مسئله مسئولیت من است که هرگز طول مسئولیتم چنین اشتباهی نکرده ام من با بی توجهی به حرفهای آقای محمدی گوش دادم و گفتم آقای محمدی مگر حمید دستگیر شده است ؟ او در پاسخ من با عجله گفت بله ! مگر خبر ندارید ؟ گفتم من از چنین موضوعی اطلاع ندارم که فورا آقای محمدی از کیف دستی اش دستگاه ضبط صوتی در آورد که صدای تیراندازی و هچنین صدای عبدالحمید ریگی بود که می گفت پاسخ شما جنایتکاران فقط گلوله است و آقای محمدی می گفت حمید بیا و با ما همکاری کن و تسلیم شو و.... ضبط را خاموش کرد تا بقیه حرفهای محمدی را نشنویم. محمدی گفت این صحبتهای ضبط شده من و حمید در کوه سفید است که باز تعدادی از فرزندان نیروی انتظامی به شهادت !!!!!!! رسیدند. محمدی از اینکه من ساکت بودم می دانست که هنوز قانع نشده ام و یقین نکرده ام که عبدالحمید دستگیر شده است چنانچه با یکی از افراد خارج خانه تماس گرفت و یک نفر با یک دستگاه ویدیو آمد و فیلم ویدئویی گذاشته شد که اعترافات عبدالحمید ریگی در آن فیلم به نمایش گذاشته شده بود و عین فیلم اعترافاتی است که اخیرا در ایران پخش شده است و عبدالحمید می گفت اشتباه کرده است و ندانسته است و همکاری خواهد کرد، این اعترافات به قول آقای محمدی در یک ویلا در تجریش تهران گرفته شده است که این ویلا به حمید داده شده تا با وزرات اطلاعات همکاری کند. آقای محمدی به یک نکته دیگر هم اشاره کرد و گفت ما به حمید مجوز حمل مواد مخدر داده ایم تا براحتی بتواند از بلوچستان به هر نقطه ایران مواد مخدر حمل کند و ما اصلا کاری با مواد مخدر نداریم. با دیدن اعترافات عبدالحمید و اعلام همکاری به شک و تردید افتادم و فکر کردم شاید حمید بخواهد به جنبش خیانت کند به همین خاطر بعد از اینکه ماموران وزارت اطلاعات رفتند به فکر افتادم تا هر طور شده رهبر جنبش را در جریان بگذارم و شب موفق شدم از شهر خارج شوم و با رهبر جنبش تماس گرفتم و تمام جریان را گفتم اما رهبر جنبش نگاهش خیلی عمیق تر و وسیع تر بود و فورا در پاسخ من گفت وزارت اطلاعات که از عبدالحمید مایوس شده است می خواهد او را مطرود کند ورنه نیازی نبود که فیلم اعترافاتش را به شما نشان دهد. وزارت اطلاعات که در این دسیسه خود ناکام شد باز در فکری دیگر بود تا شاید بتواند به طریقی دیگر وارد شود و آن هم از طریق خانواده حمید بود که در قسمت بعدی به بیان آن خواهیم پرداخت.
عبدالرئوف ریگی Abdulrauf.rigi@gmail.com

هیچ نظری موجود نیست: