سرشارم از طغیان سرشارم از خروش ، سرشار از حسی عجیب ،شاید احساس آزادیخواهی تعلیق شده، شاید الهام رهایی و شاید آتش فریادی زیر خاکستر سکوت هر گاه میاندیشم که دشمنانم با چه عزم و اراده ، پشتکار و سختکوشی در صدد سوزاندن ریشه و وجود من هستند...
وقتی احساس می کنم که دژخیم برای امتداد خط جنایت و نسلکشی و به بند کشانیدن آزادگان سرزمینم چه رنجی را به جان میخرد...،هنگامی که میدانم دشمن با چه جدیتی در حال صف آرایی در برابر خلق مظلوم و ستمدیده من است و کوی و برزن دیارم صحنه تاخت و تاز و لگدمال شدن شرافت و عزتم است...
وقتی فریادهای داد خواهی مظلومان سرزمینم را می شنوم حسی غریب ولی بی نهایت از ماورای وجودم به جنبش و تکاپو در می آید،حسی که چونان موجی سهمگین که تنها پیش رو را می بیند و در نوردیدن را می داند در وجودم به حرکت در می آید و مرا به دگر بودن می خواند و من اکنون دگر سد نخواهم شد این روان ویرانگر را و نخواهم شکست این موج هولناک را
راهیگ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر